روزی پدری دست خود را روی
شانه پسر خود گذاشت و گفت من قویترم یا تو؟ پسر گفت من.
پدر جا خورده و دوباره
پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت من.
پدر بغض کرد ودوباره
پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت من .
پدر ازجابلند شد چند
قدم باناراحتی و اشک از پسرش دور شد و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت تو
...
پدر گفت چون من ناراحت
شدم گفتی من قویترم ؟
پسر گفت نه آن سه باری که گفتم من از
تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود پشتم به کوهی مثل تو گرم بود اما وقتی دستت را
برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم
. . . بررسی جامعه سنتی تا جامعه اطلاعاتی...
ادامه مطلبما را در سایت بررسی جامعه سنتی تا جامعه اطلاعاتی دنبال می کنید
برچسب : پدر,پدرخوانده,پدر آن دیگری,پدر سالار,پدر شعر,پدرخوانده 2,پدر و پسر,پدر و مادر,پدرام سلطانی,پدرم رفت, نویسنده : 1alimahmodi175 بازدید : 23 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 7:03